- ۹۸/۰۹/۲۶
- ۰ نظر
اندازه ی اندوهم ، اندازه ی دفتر نیست
شرح دو جهان خواهش ، در شعر میسر نیست
یک چشم پر از اشک و ، چشمِ دگرم خون است
وضعیتِ امروزم ، آینده ی مجنون است
سر باز نکن ای اشک ، از جاذبه، دوری کن
ای بغضِ پر از عصیان ، این بار ، صبوری کن
من اشک نخواهم ریخت ، این بغض ، خدا دادیست
عادت به خودم دارم ، افسردگیم عادیست
پس عشق به حرف آمد ، ساعت دهنش را بست
تقویم به دستِ خویش ، بندِ کفنم را بست
او مرده ی کشتن بود ، ابزار فراهم کرد
حوایِ هزاران سیب ، قصدِ منِ آدم کرد
لبخند مرا بس بود ، آغوش لِهَم میکرد
آن بوسه مرا میکشت ، لب منهدمم میکرد
آن بوسه و آن آغوش ، قتاله و مقتل بود
در سِیرِ مرا کشتند ، این پرده ی اول بود
تنها سرِ من بینِ ، این ولوله پایین است
با من همه غمگینند ، تا طالعِ من این است
در پیچ و خمِ گَلِه ، یک بار تو را دیدم
بینِ دو خیابان گرگ ، هِی چشم چرانیدم
محضِ دو قدم با تو ، از مدرسه در رفتم
چشمت به عروسک بود ، تا جیبِ پدر رفتم
این خاصیتِ عشق است ، باید بلدت باشم
سخت است ولی باید ، در جذر و مدَت باشم
هر چند که بی لنگر ، هر چند که بی فانوس
حکم آنچه تو فرمایی ، ای خانمِ اقیانوس
کُشتی و گذر کردی ، دستانِ دعا پشتت
بر گودِ گلویم ماند ، جا پایِ هر انگشتت
از قافله جا ماندم ، تا هم قَدَمَت باشم
تا در طَبقِ تقسیم ، راضی به کمت باشم
آفت که به جانم زد ، کِشتم همه گندم شد
سهمِ کمِ من از سیب ، نانِ شبِ مردم کردی
ای بر پدرت دنیا ، آهسته چه ها کردی!
بین من و دیروزم ، مغلوبه به پا کردی