تاریخچه ی ذهن من

It's my history

بابام میگه این دوسال طلایی ترین سوال های زندگیته و نباید کارهای جانبی بکنی و وقتی این حرف را می زد خودم را مثل یک روبات فرض می کردم و هیچ حقی بجز درس خواندن ندارد اخر او نمی فهمید عاشق کتاب بودن یعنی چه؟  اما حالا به واقع دیگه فرصت ندارم و باید از خیلی کارا بگذرم تا دو سه تا شعر بخونم و سری و وبلاگ ها بزنم در کل میخاستم بگم چه حس بدی نسبت به این دو سال دارم و از این حس بد تری رو موقعی احساس میکنم که کنکور برام تصمیم بگیره و منو به بدترین جای ممکن برسونه که هرگز اجازه نمیدم یه همچین اتفاقی بیوفته به هر قیمتی ...


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">